یاسمین زهرایاسمین زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

یاسمین زهرا دختر ناز ما

تعیین اسم برای پرنسس زندگیمون

و اما موضوعی که تا به امروز من هیچ صحبتی ازش نکردم و در واقع تا امروز فقط یک راز بود بین من و بابایی و شما دختر گلمون . از همون ماه دوم بارداری من و بابایی هم اسم پسر و هم اسم دختر رو انتخاب کرده بودیم و البته از همون موقع هم تصمیم گرفتیم که به هیچ کس نگیم . چون تعیین اسم یه چیز کاملا سلیقه ای هست شاید بعضی ها خوششون نمیومدو  هر کس یه نظری داشت و اون وقت کار ما رو در انتخاب اسم سخت میکرد . خلاصه گفتیم به هیچ کس نمی گیم و راحت . اسم پسرونه رو که بابایی خیلی به شدت از اسم یاسین خوشش میومد و منم میگفتم یه محمدم اولش میذاریم که قرار بود بذاریم محمد یاسین. اسم دخترونه رو هم من هر اسمی رو پیشنهاد میدادم بابایی میگفت نمی دونم چرا به دلم نمیشینه ...
21 اسفند 1392

دل نوشته

خدایا به حق پنج تن آل عبا (ع) قسمت میدهم بهترینها را برایم رقم بزن و در این راه یاری ام کن تا زایمان طبیعی راحت و موفقی داشته باشم . خدایا من از هیچ چیز خبر ندارم و تو عالم به همه چیز هستی . نمیدانم فردا چه خواهد شد اما همه امیدم به توست و همه نگاهم به دستان پرمهر تو که همیشه یاری ام کرده ای پس اینبار هم یاری ام کن ای معبود بی همتا . خدایا کمکم کن تا با یاری ات بهترین زایمان را داشته باشم و دفعه بعد که به این وبلاگ می آیم با یکی از زیباترین خاطرات زندگیم که تو برایم رقم زده ای بیایم و از مهربانی و لطف و بزرگی ات بنویسم و به همگان بگویم که تنها تو ،تنها تو بودی که یاریم کردی و برای آسان نمودی و دخترم را سالم در کنارم نهادی .               ...
19 اسفند 1392

روزهای آخر و حال مادر

سلام گلم امروز هفته سی و نه هم تموم شد یعنی الان 273 روز از بارداری من میگذره و تنها هفت روز به پایان بارداری باقی مونده . دخترم نمیدونم اونجا جا خوش کردی چکار؟ من همش دعا میکنم که همین هفته بیای چون بابایی از 25 اسفند به بعد دیگه مرخصی بهش نمیدن و این طوری خیلی بده. نمیدونم شایدم خدای مهربون خودش صلاح بنده هاش رو بهتر میدونه و قراره تو توی یه روز خوب به دنیا بیای شایدم بخوای اینقدر اونجا بمونی تا متولد سال جدید بشی . ولی مامان و بابا این روزا خیلی نگرانند چون هر لحظه منتظر اومدن تو هستن و نمیدونن که کی میای ؟ ولی دعا میکنم هر موقع میای به سلامتی و دل خوش بیای توی بغل مامان و بابا و مامانی حالا که با وجود همه تعریفای وحشتناکی که از درد زای...
19 اسفند 1392

سی و شش هفته و سه روز

سلام مامانی امروز رفتم بهداشت صدای قلبت رو گوش دادن گفتن انگار دخترت در حال دویدنه قلبش یه خورده تند میزنه بهم گفتن برو زایشگاه نوار قلبش رو بگیر تا مطمین بشی که دیگه دوباره با بابایی راهی بیمارستان شدیم و رفتیم اونجا نوار قلبت رو گرفتن که خدا رو شکر خوب بود و بعد از دو ساعت کارمون تموم شد و اومدیم خونه. ای دختر شیطون مامان داشتی ورزش میکردی آره؟
1 اسفند 1392
1